داستان عشق يك طرفه و پسر دانشجو قرباني داد...

داستان عشق يك طرفه و پسر دانشجو قرباني داد...
پنجشنبه 27 اردیبهشت 1403

داستان عشق يك طرفه و پسر دانشجو قرباني داد...

  • 159
داستان عشق يك طرفه و پسر دانشجو قرباني داد...
«هاله» همراه چند تن دیگر از دوستانش از سرویس دانشگاه پیاده شد. هنوز چند قدمی به طرف خوابگاه نرفته بود که «اسماعیل» عصبانی به طرف «هاله» و دوستانش رفت. . .

«اسماعیل» حس می‌کرد در آغاز یک تلاش دوباره است و سرفصل جدیدی در زندگی‌اش گشوده شده است. شوق تحصیل در دانشگاه و ساختن آینده‌ای روشن، خستگی کنکور را از تنش بیرون کرد. از این که فرصتی دیگر برای تلاشی نفسگیر و آینده‌ساز یافته بود، به خود می‌بالید و فکر می‌کرد این پیروزی، پایان همه سختی‌هایش خواهد بود و پا به جاده بی‌انتهای خوشبختی گذاشته است اما. . .

«اسماعیل» کتاب ادبیات را که بست، برای چندمین بار به فکر فرو رفت. احساس می‌کرد در آستانه ۲۰ سالگی ازدرون تهی است و دلش می‌خواهد قلبش برای یکی تا آخر عمر بی‌قرار و شوریده بتپد.

پائیز سال ۸۵ اراک فرا رسیده بود که احساس کرد باد برایش بوی عاشقی آورده است. «اسماعیل» در نخستین ترم تحصیلی در رشته مهندسی برق با دختر دانشجویی به نام «هاله» آشنا شد. آنها بعضی از درس‌ها را با هم در یک کلاس می‌گذراندند و از همان جا بود که پای پسر جوان به ماجرای پر دردسر باز شد. «اسماعیل» با تمام وجود در عشق «هاله» می‌سوخت و لحظه‌ای از یاد دختر مورد علاقه‌اش غافل نبود. او آرزویی جز وصال و زندگی در کنار دختر آرزوهایش نداشت و سرانجام در یک روز بارانی پس از تعطیلی کلاس، دلش را به دریا زد و همه رازها و ناگفته‌هایش را به زبان آورد.

«اسماعیل» با شرم و دستپاچگی از علاقه و عشقش برای ازدواج با «هاله» گفت و از او خواستگاری کرد اما برخلاف انتظارش، با پاسخ سرد و منفی همکلاسی‌اش روبه‌رو شد. «هاله» می‌گفت می‌خواهد ادامه تحصیل دهد و قصد ازدواج ندارد. او نه تنها گفته‌های پسر عاشق را جدی نمی‌گرفت، بلکه مسخره‌اش هم می‌کرد. بارها نیز با تندی از او خواسته بود تا این قضیه را برای همیشه فراموش کند اما «اسماعیل» باز هم به تلاش خود ادامه می‌داد. او چندی بعد یکی از دوستانش را واسطه قرار داد.

با آن که «هاله» هنوز ابراز علاقه‌ای نکرده بود اما پسر دانشجو حس می‌کرد دوستانش می‌توانند او را راضی به این وصلت کنند. زمان می‌گذشت و «اسماعیل» همچنان به آرزوهایش فکر می‌کرد. حال آن که نوع برخوردهای «هاله» موجب افت تحصیلی شدید «اسماعیل» شده و پسر جوان در فصل پر اضطراب امتحانات تنها به دختر جوان و کاخ آرزوهایش می‌اندیشید. «اسماعیل» آن روز صبح امتحان نفسگیری در پیش داشت اما همین که از خوابگاه پسران خارج شد و به طرف دانشکده فنی به راه افتاد، وسوسه‌ای شوم به جانش افتاد. نکند «هاله» قصد ازدواج با دیگری را دارد و. . .

پسر دانشجو از شدت بیقراری و اضطراب می‌لرزید. ناگهان به یاد حرف‌های «هاله» افتاد که چند بار از او خواسته بود برای همیشه فراموشش کند و. . . با این حال به خودش دلداری ‌داد و کمی آرام شد اما پس از اعلام نتایج امتحانات وقتی پی برد در ترم اول مشروط شده، برای آخرین بار در مسیر همکلاسی‌اش قرار گرفت تا او را راضی به ازدواج کند اما دختر دانشجو با عصبانیت فریاد کشید: «از تو متنفرم، مزاحم بی‌سر و پا!»

«اسماعیل» که با شنیدن این جمله احساس ‌کرد همه غرورش له شده، از همان لحظه تصمیم شومی گرفت: «باید هاله را از میان بردارم.» اما توانایی این کار را در خودش نمی‌دید. در آن شرایط روحی به هم ریخته یک هفته به دانشگاه نرفت اما دیگر طاقت نداشت. می‌دانست که «هاله» ساعت ۴ بعد از ظهر کلاس دارد و ساعت ۱۷ و ۳۰ دقیقه به خوابگاه برمی‌گردد. بنابراین سر کوچه خوابگاه به کمین نشست.

«هاله» همراه چند تن دیگر از دوستانش از سرویس دانشگاه پیاده شد. هنوز چند قدمی به طرف خوابگاه نرفته بود که «اسماعیل» عصبانی به طرف «هاله» و دوستانش رفت. دختر دانشجو با بی‌محلی از کنارش گذشت اما پسر انتقامجو با صدای بلند فریاد زد: «می‌خواهم خانواده‌ام را برای خواستگاری بفرستم. تو هم باید اجازه بدهی.»

«هاله» که از این برخورد شوکه شده بود، با عصبانیت از پسر مزاحم خواست دست از رفتارهای کودکانه‌اش بردارد اما هنوز چند قدم دور نشده بود که ناگهان «اسماعیل» با کارد بلندی که در دست داشت، به طرف او حمله کرد و ضربه‌ای به او زد و گریخت. دختر جوان در میان بهت همکلاسی‌هایش، بی آن که فریادی بزند، دست به پهلویش گذاشت و آرام روی زمین نشست و لحظاتی بعد هم جان باخت. ساعتی بعد مأموران پلیس، پسر جنایتکار را دستگیر کردند.

«اسماعیل» نیز در حالی که از مرگ دختر مورد علاقه‌اش شوکه به نظر می‌رسید، با اعتراف به قتل دختر مورد علاقه‌اش، با چشمانی اشکبار صحنه جنایت را بازسازی کرد. قضات نیز پس از برگزاری جلسه محاکمه و با توجه به درخواست اولیای دم، عامل قتل را به قصاص نفس- اعدام- محکوم کردند.


  • تاریخ ارسال : جمعه 24 تیر 1401 ساعت: 16:11
  • نویسنده :

نظرات(0)

بخش نظرات این مطلب



کد امنیتی رفرش
ورود کاربران

ورود کاربران

عضويت سريع

عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد
    آمار

    آمار

      آمار مطالب آمار مطالب
      کل مطالب کل مطالب : 16
      کل نظرات کل نظرات : 0
      آمار کاربران آمار کاربران
      افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
      تعداد اعضا تعداد اعضا : 0

      آمار بازدیدآمار بازدید
      بازدید امروز بازدید امروز : 3
      بازدید دیروز بازدید دیروز : 41
      ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
      ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
      آي پي امروز آي پي امروز : 1
      آي پي ديروز آي پي ديروز : 4
      بازدید هفته بازدید هفته : 262
      بازدید ماه بازدید ماه : 1,046
      بازدید سال بازدید سال : 3,525
      بازدید کلی بازدید کلی : 9,742

      اطلاعات شما اطلاعات شما
      آی پی آی پی : 13.58.247.231
      مرورگر مرورگر : Safari 5.1
      سیستم عامل سیستم عامل :
      تاریخ امروز امروز : پنجشنبه 27 اردیبهشت 1403

      کلیه ی حقوق مادی و معنوی سایت مربوط به 100 داستان عاشقانه بوده و کپی برداری از آن با ذکر منبع بلامانع می باشد.
      قالب طراحی شده توسط: تک دیزاین و سئو و ترجمه شده و انتشار توسط: قالب گراف
      سایت1
      سایت1
      سایت1
      سایت1
      سایت3
      سایت3
      سایت3
      سایت3
      سایت4
      سایت4
      سایت4
      سایت4
      سایت5
      سایت5
      سایت5
      سایت5
      سایت6
      سایت6
      سایت6
      سایت6
      سایت7
      سایت7
      سایت7
      سایت7
      سایت8
      سایت8
      سایت8
      سایت8
      سایت9
      سایت9
      سایت9
      سایت9
      سایت10
      سایت10
      سایت10
      سایت10
      سایت11
      سایت11
      سایت11