داستان عشق فراموش نشدنی

داستان عشق فراموش نشدنی
دوشنبه 10 اردیبهشت 1403

داستان عشق فراموش نشدنی

  • 148
داستان عشق فراموش نشدنی

ان شب تا دم سحر گریه کنان به عشقم فکر می کردم، با همان چشمان گریان بخواب رفتم
بعد از مدتها قشنگ ترین خوابی که بعد از رفتن عشقم، همیشه ارزوی دیدنش را داشتم
دیدم، ای کاش ان شب هرگز صبح نمی شد، وقتی از خواب بیدار شدم هنوز تحت تاثیر
ان بودم، با خوشحالی اماده بودم تا عشقم مثل همیشه در بزند و من بروم در را باز کنم، اما
طولی نکشید که تمام غم های دنیا مجدد در قلب عاشقم جا خوش کردند.

با شنیدن صدای زنگ بدون اینکه ایفون را بردارم! دوان دوان رفتم تا در را باز کنم و به
عشقم خوش امد بگویم! اما تا در را باز کردم، صورت نحس پسر خاله ام را دیدم که با خنده
به من گفت: به به، می بینم که باز مثل همیشه خوشحال و خندان شده ای!...
اره دختر خاله، کار خیلی خوبی کردی، خیلی خوب شد که بلاخره فراموشش کردی، باید
همان روزهای اول اینکار را می کردی، اما بازم خیلی خوب شد که بلاخره روحت را از
این قید و بند ازاد کردی، اصلا چه معنی دارد که بخواهی بخاطر یک مرده خودت را اینقدر
عذاب بدهی؟ من خیلی وقت بود که می خواستم بگویم اینقدر به این مرده فکر نکن، اما
بخاطر شرایط روحی نامناسبی که داشتی جرات نکردم حرفی بزنم، اما حالا خیلی خوشحال
شدم که بعد از مدتها اینقدر شاد و خندان می بینمت!...

با شنیدن حرفهای پسرخاله، تازه متوجه شدم که تمام اتفاقات خوش دیشب خوابی بیش نبوده!
در را محکم به روی پسر خاله ام بستم و هرچی ناسزا بلد بودم تحویلش دادم.
به اتاقم رفتم و شروع کردم به گریه کردن، انقدر گریه کردم تا از حال رفتم.

چشمانم را که باز کردم، خودم را روی تخت بیمارستان دیدم!..  خانواده ام و اکثر نزدیکانم
نگران و مضطرب کنارم بودند، حتی زهره و برادرش هم امده بودند!...
پس از اینکه تایدیه دکتر، در اینکه بیماری من جسمی نیست را گرفتند، از بیمارستان
مرخص شدم، زهره و برادرش فرصت را غنیمت شمردند و بعنوان همراهیان
تا منزل همراهی ام کردند.
بعد از یکی دو ساعت حالم کمی بهتر شد، زهره فرصتی برای برادرش فراهم کرد تا
بتواند تمام گفته ها و نگفتها.... را خودش شخصا به من بگوید.

سعید( برادر زهره ) گفت: با اینکه یک دنیا حرف برای گفتن دارم، اما چون فرصت
یاری نمی کند! می خواهم خیلی سریع و بدون حاشیه، حرف اخر را اول بگویم.
با اینکه می دانم از من اصلا خوشت نمی اید، اما من خیلی به تو علاقه دارم!... یک کلام
من واقعا عاشق تو شده ام! با اینکه مثل تو عاشق نیستم، اما معنی عشق را خوب درک
می کنم!... البته نباید بدون مقدمه و اینطور گستاخانه شروع می کردم، لطفا این گستاخی
من را ندیده بگیر.

خواستم مثل همیشه واکنش تندی نشان دهم، که سعید گفت:
خواهش می کنم بزار حرف بزنم، بزار اظهار عشق و علاقه کنم، التماس میکنم اجازه بده
حرف هایی که این همه مدت در دلم نگه داشتم، و همیمشه ارزوی این را داشتم تا فرصتی
پیش اید تا بتوانم به بهترین طریق و عاشقانه برایت بگویم، همین حالا در حضور خودت
بگویم، تمنا می کنم کمی فرصت حرف زدن بده تا ....

گفتم: چون خواهش کردی، اجازه داری حرف  بزنی، اما خیلی مختصر و نه حرف های
عاشقانه!... برای اینکه دل من مدتها ست مرده!... دل من در این دنیا، تنها وابسته به یک
عشق بود، ان هم عشق اول و فراموش نشدنی ام.
سعید گفت: همین نجابت و وفاداری به عشقت، باعث شد که من دیوانه وار عاشقت بشوم
به هرچی عشق پاک قسم، من واله و شیدایت هستم، من شیفته ان نگاه های عاشقانه ات
ان حرف های عاشقانه ات، ان احساس پاک و عاشقانه ات، و این وفاداری به عشق و ثابت
قدم ماندنت در راه عاشقی و.... بله، این رفتارهای عاشقانه ات باعث شد که عاشقت بشوم.

گفتم: قرار شد خیلی مختصر حرف بزنی و مهمل نبافی، اما مثل اینکه تو و زهره به یاوه
گویی عادت دارین!... با اینکه تمایلی ندارم با تو هم صحبت شوم! اما لازم می بینم به نکاتی
اشاره کنم تا فکر نکنی من از رفتار و اعمالت بی اطلاع هستم!..
درست است که شخصا شاهد رفتار رکیکت نیستم، اما  چیزهایی در مورد تو و کارهای
کثیفت شنیده ام!...
اینطور که بنظر می اید تو با اشخاص زیادی در ارتباط هستی! چرا با یکی از همان
بظاهر دوستانت ازدواج نمی کنی؟ همانطور که زهره گفت، تو با هرکدام از انها که
بخواهی خیلی راحت و بدون دردسر می توانی ازدواج کنی! پس چرا اینکار را نمی کنی؟
پیش خودت چی خیال کردی؟ تو ادم حقیر!... همه را به یک چشم نگاه میکنی؟
نکند تصور کردی من نیز مثل انها هستم؟ یا فکر می کنی با این یاوه گویی ها می توانی
مرا اغفال کنی و بر خواسته شوم و شیطانی ات برسی؟

نه، جناب اقای نامحترم، اشتباه تصور کردی!... من را با انها مقایسه نکن!...
من یک تار موی عشقم را با هزاران ادم هرزه ای مثل تو عوض نمی کنم!...
تو ادم هوس باز بی بندو بار، می خواهی خودت را با عشق فراموش نشدنی ام مقایسه کنی؟
خوش گذرانی های بیش از حد، و هم نشینی با افرادی که طرز تفکرشان همانند خودت
بوده باعث شده که فکر کنی، همه مثل خودت عیاش و بی قید و بند هستند!...
تو در این دنیا جز هوسرانی کار دیگری نکرده ای!. چطور می توانی واژه پاک عاشقی را
با تصور پوچ و حرف های مهملت جریحه دار کنی؟

هرگز به تو اجازه نمی دهم که خودت را با عشق پاکم قابل قیاس بدانی، توعشق
را به هوس تشبیه کرده ای!... تو ادم فاسد الخلاق هرگز معنی عشق را درک نمی کنی!...
تظاهر به عاشقی و عاشق بودن نکن!.. و خودت را با عشقم در یک سطح نبین، که بین ادم
بوالهوس و فاسقی مثل تو، و عشق فراموش نشدنی ام یک جهان تفاوت و فاصله است.

دوست ندارم بیش از این تحقیرت کنم، حالا اگر مایل نیستی بیش از این حقارت بکشی
زود باش همین حالا از اینجا برو. فکر من را برای همیشه از سرت بیرون بکن و هرگز
به خودت اجازه نده که من را دارای وجه مشترکی با ان لاابالی های هرجایی بدانی.
چندی پیش، مادرت به من گفت، ارزشت این است که با یک مرده وصلت کنی!...
من هم به تو می گویم، لیاقت تو این است که با یکی از همان هم نشینان بظاهر دوستت
ازدواج کنی!...
کاش کمی، فقط اندکی از اقامنشی و معرفت عشقم در وجود تو ادم فرومایه می بود!...
اما تو کجا!... و عشق فراموش نشدنی ام کجا!...

 پایان قسمت سوم


  • تاریخ ارسال : جمعه 24 تیر 1401 ساعت: 16:14
  • نویسنده :

نظرات(0)

بخش نظرات این مطلب



کد امنیتی رفرش
ورود کاربران

ورود کاربران

عضويت سريع

عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    موبایل :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی :
     
    کد امنیتی
     
    بارگزاری مجدد
    آمار

    آمار

      آمار مطالب آمار مطالب
      کل مطالب کل مطالب : 16
      کل نظرات کل نظرات : 0
      آمار کاربران آمار کاربران
      افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
      تعداد اعضا تعداد اعضا : 0

      آمار بازدیدآمار بازدید
      بازدید امروز بازدید امروز : 39
      بازدید دیروز بازدید دیروز : 0
      ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
      ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
      آي پي امروز آي پي امروز : 6
      آي پي ديروز آي پي ديروز : 20
      بازدید هفته بازدید هفته : 39
      بازدید ماه بازدید ماه : 670
      بازدید سال بازدید سال : 2,441
      بازدید کلی بازدید کلی : 8,658

      اطلاعات شما اطلاعات شما
      آی پی آی پی : 3.19.27.178
      مرورگر مرورگر : Safari 5.1
      سیستم عامل سیستم عامل :
      تاریخ امروز امروز : دوشنبه 10 اردیبهشت 1403

      کلیه ی حقوق مادی و معنوی سایت مربوط به 100 داستان عاشقانه بوده و کپی برداری از آن با ذکر منبع بلامانع می باشد.
      قالب طراحی شده توسط: تک دیزاین و سئو و ترجمه شده و انتشار توسط: قالب گراف
      سایت1
      سایت1
      سایت1
      سایت1
      سایت3
      سایت3
      سایت3
      سایت3
      سایت4
      سایت4
      سایت4
      سایت4
      سایت5
      سایت5
      سایت5
      سایت5
      سایت6
      سایت6
      سایت6
      سایت6
      سایت7
      سایت7
      سایت7
      سایت7
      سایت8
      سایت8
      سایت8
      سایت8
      سایت9
      سایت9
      سایت9
      سایت9
      سایت10
      سایت10
      سایت10
      سایت10
      سایت11
      سایت11
      سایت11